هیس

مادر بزرگ باچارقدش اشکش را پاک کرد
و گفت:
آخ دلم می خواست عاشقی کنم
ولی نشد ننه...
اونقده دلم می خواست یه دمپختک را
لب رودخونه بخوریم، نشد.
دلم پر میکشید که حاجی بگه
دوست دارم و نگفت
گاهی وقتا یواشکی که کسی نبود،
زیر چادر چند تا بشکن می زدم.
آی می چسبید.
گفت: بچگی نکردم، جوونی هم نکردم.
یهو پیر شدم
به چشمهای تارش نگاه کردم و
حسرت ها را ورق زدم
گفتم: مادر جون حالا بشکن بزن،
بذار خالی شی
گفت:حالا که دستام دیگه جون ندارن؟
انگشتای خشک شده اش رو بهم فشار داد ولی دیگه صدایی نداشتند.
خنده تلخی کرد و گفت:
اینقدر به همه هیس نگید.
بزار حرف بزنن.
بزار زندگی کنن.
آره مادر هیس نگو،
آدمیزاد از "هیس" خوشش نمیاد ....
دیدگاه ها (۶)

تسلیت ایام

او نمی داند که من ،دوست می دارم جنون عشق رامن نمی خواهم که ح...

میخواهم لااقل یک نفر باشدکه با او,از همه چیزهمانطور حرف بزنم...

بهترین ها رو در بهترین جای دنیا آرزومندم ..... علی علیه السل...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_289_بهبه بهبه دستت در....

پارت ۲

پارت دارک (۱) :

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط